شکاریم یکسر همه پیش مرگ
- Nameless
- Aug 11, 2023
- 1 min read
اولین بار شعر «خون و خاکستر» را در نوجوانی در تهران با خوانش فریدون فرحاندوز در تلوزیون پارس شنیدم، ساعتها وقت صرف کردم و کاغد و قلمی کنار تلوزیون گذاشتم و منتظر به تکرار برنامه بودم و خوشبختانه چنین اتفاقی رخ داد. من با بخش زیر بیش از سایر بخشهای ارتباط برقرار کردم. امروز بیش از پانزده سال از آن روز گذشته است، دو سال پیش از در کنار دریاچۀ زوریخ قدم میزدم و شعر «خون و خاکستر» در ذهنم جاری شد، روزی بدی بود آن لحظه مرا بیش از همیشه در «ایران» مغروق ساخت. امروز هم روز بدیست! او عاشق ایران و دانشجویان ایران بود، نه «سیگار» بلکه شاید «غربت» کار خودش را کرد و لطمات وارده به ایران نگذاشت که او حتی بخوابد.
اکنون که دیار آشنایی را
چون سایۀ خویش ، در قفا دارم
بینم که هنوز و همچنان ، با او
در خواب و خیال ماجرا دارم
این عشق کهن که در دلم باقیست
بنگر که مرا چگونه مجنون کرد
اینجا که منم کرانه ی نیلی
از پنجرۀ مقابلم پیداست
خورشید برهنۀ سحرگاهش
همبستر آسمانی دریاست
گاهی به دلم امید میبخشم
کان وادی سبز آرزو اینجاست
افسوس که این امید بیحاصل
اندوه مرا هماره افزون کرد
اینجا که منم بهشت جاوید است
اما چه کنم که خانۀ من نیست
دریای زلال لاجوردینش
آینۀ بیکرانۀ من نیست
تاب هوس آفرین امواجش
گهوارۀ کودکانۀ من نیست
ماهی که بر این کرانه میتابد
آن نیست که از بلندی البرز
تابید و مرا هماره افسون کرد
نادر نادرپور



Comments